الا يا ايها المهدي مدام الوصل ناولها
كه در دوران هجرانت بسي افتاد مشكلها
صبا از نكهت كويت نسيمي سوي ما آورد
ز سوز شعلة شوقت چو تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابيد بر دلهاي مشتاقان
ز خود آهنگ حق كردند، بربستند محملها
دل بي بهره از مهرت حقيقت را كجا يابد؟
حق از آيينة رويت تجلي كرد بر دلها
به كوي خود نشاني ده كه شوق تو محبان را
ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزيين كن مهل محراب و منبر را
كه ديوان فلك صورت از آن سازند محفلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل
ز غرقاب فراق خود رهي بنما به ساحلها
اگر دانستمي كوبت سبو مي آمدم سويت
خوشا گر بودمي آگه ز راه و رسم منزلها
چو بيني حجت حق را به پايش جاي فشان اي فيض
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها