دو تا سرتاغاری!!
روی دروازه قلبم نوشتم ورود ممنوع!!
دل پریشان امد، گفتم : بخوانش ؛ خواند وبازگش !
امید مضطرب امد گفتم :بخوانش؛ خواندوبازگشت!
ارزو با دلهره امد گفتم :بخوانش ؛ خواندو بازگشت!
عشق خنده کنان امد گفتم خواندیَش؟؟ گفت : من سواد ندارم!!!
دل پریشان امد، گفتم : بخوانش ؛ خواند وبازگش !
امید مضطرب امد گفتم :بخوانش؛ خواندوبازگشت!
ارزو با دلهره امد گفتم :بخوانش ؛ خواندو بازگشت!
عشق خنده کنان امد گفتم خواندیَش؟؟ گفت : من سواد ندارم!!!
نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت
1:0 صبح توسط سمیرا نظرات ( ) |
Design By : Pichak |