گفت شيفته باران شو ،
وقتي بيتابي ، مي بارد و خيست ميکند
شيفته باران که شدم ، باران باريد اما
هرگز خيسم نکرد !!
شايد هنوز تا سپيدهدمان شيفتگي راستين هزار فرسنگ فاصله است
گفت دلداده مهتاب باش ،
شبان گم شده اضطراب در کوچههاي تاريکت را ،
روشن و پيدا ميکند
دلداده مهتاب که شدم ، شبهاي تاريکم عادت کرد به خلوت راههاي بي چراغ و هرگز پيدا نشد
گفت دلت خوش باشد به ستارههاي روشني که
ميکشاندت تا اهتزاز وارستگي
دلخوش ستاره که شدم ، دور شد در آشوب پريشاني آسمان
گفت بيتاب خورشيد شو ،
گرمت ميکند ميان انجماد ياس و پوچي
بيتاب آفتاب که شدم ، سوزاند چشمانم را و
از نور گريزانم کرد
گفت آسوده بخواب به انتظار ديدن روياي شبنم و گلبرگ
منتظر خواب که شدم بيگانه شد خواب، با چشمان خستهام
اما تو اي سپيده صبح
بگذار نه شيفته باران باشم ، نه مهتاب ، نه ابر ، نه شب و نه ستاره
بگذار طلوع دروغين شب بيچاره اي نباشم ، در انتظار نافرجام روشني
خدا را
بگذار فاصله بيهوده اي نماند تا سپيده دمان بيادعاي سترگ
آي با توام اي سپيده راستين صبح
تاريکي ديگر بس است
طلوعي جاودانه کن....
****
سلام دوست عزيز
چقدرواژه ي خداحافظي تلخ است،به اميد آمدن دوباره ات وجوانه هاي زيباي انتظارت،ميمانيم وبرايت آرزوي موفقيت مينمائيم.
التماس دعا